اميرعلي فتاح

بدون عنوان

1389/11/5 2:35
نویسنده : لادن
91 بازدید
اشتراک گذاری
1389/3/3 (امير علي در این تاریخ 2 ماه و 7 روز دارد)



سلام نفسم
تو داري روز به روز بزرگتر ميشي و من نگرانتر كه داريم يه روز به تاريخ عملت نزديك مي شيم. نمي دونم آخرش چي مي شه فقط از خدا مي خوام كه همه چيز به خير و خوشي تموم بشه. 5 روز پيش واكسن دو ماهگيت رو زديم و تو آنقدر آقا بودي كه اصلا گريه نكردي و فقط بعدش 2 روزي يك كم تب كردي و لوس شدي و فقط دلت مي خواست بغلت كنيم ما هم كه شبش تولد پارميس (دختر دايي مامان) دعوت بوديم رفتيم تولد آخه تو گلم واسه خودت مردي شدي اما خب يك كم تب داشتي. راستي تا حالا دو بار خودم بردمت حموم كه واي دلم مي خواد تو حموم گازت بگيرم از بس كه شيرين مي شي عشق مامان . الان يك هفته است كه اومديم خونه خودمون اما چون همش شبها بيرون و مهموني بوديم دوباره خوابت به هم ريخته بود كه تصميم گرفتيم فعلا ديگه شبها مهموني نريم تا تو ناز مامان اذيت نشي. تازگي ها آب دهنت همش سرازيره و آقاي دكتر گفت كه مال اينه كه لثه هات مي خواره و در ضمن چكاپ دو ماهگيت كه رفتيم وزنت 5100 و قدت هم 60 شده بود اما آقاي دكتر گفت كه بهت كمكي بدم كه زودتر براي عمل آماده بشي ولي هر كاري مي كنم ديگه شيشه نمي گيري و با قاشق هم شيرخشكت رو نمي خوري و عق مي زني و همه رو بالا مياري. نمي دونم بايد چكار كنم.
قربونت برم الهي كه داري كم كم عروسك و بازي رو مي فهمي. چند روزه كه ميزارمت توي تشك بازيت و تو با دستت به عروسكهاش مي زني و وقتي صدا مي دن آنقدر پا مي زني و ذوق مي كني كه نفسم بند مياد عزيز دل مامان.
به اندازه همه دنيا دوست دارم. راستي امروز يك سال از آشنايي من و بابا رضا مي گذره . همه چيز آنقدر سريع اتفاق افتاده كه خودم هم باورم نمي شه. من و بابا پارسال تو اين روز با هم دوست شديم و آنقدر زود ازدواج كرديم و بعد هم خيلي زود خدا تو رو بهمون داد. خدايا به خاطر داشتن اين دوتا گل ازت ممنونم. دوستون دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)