اميرعلي فتاح

بدون عنوان

1389/11/5 1:39
نویسنده : لادن
171 بازدید
اشتراک گذاری
1388/12/26 (هفته39 حاملگی)


سلام پسرم .
نمي دونم تو هم به اندازه من خوشحالي يا نه ؟ نمي دونم تو هم دلت مي خواد كه به اين دنيا بياي يا نه ؟ همش دارم فكر مي كنم نكنه يه روز بگي چرا منو به دنيا اوردين؟ آخه مي گن هر كاري كه ما با پدر و مادرامون كرديم بچه هامون با ما مي كنن...

امروز آخرين روزيه كه من و تو با هميم . توي اين 9 ماه روزهاي خوب و بد زيادي رو با هم تجربه كرديم البته خداييش مامانم روزهاي خوبش خيلي خيلي بيشتر از بدش بوده يعني تقريبا روز بد نداشتيم ولي به هر حال فردا تموم مي شه و تو مياي تو بغل مامان و بابا.

توي اين مدت ماماني و بابا خيلي برامون زحمت كشيدن و نزاشتم اب تو دل مامان تكون بخوره چه برسه به تو عزيزم . اميدوارم وقتي به دنيا اومدي و بزرگ شدي قدر زحمتاشون رو بدوني .
قند عسل مامان امروز رو هم استراحت كن تا فردا آخه فردا كار خيلي سختي داري عشق مامان.
از بودن تو دل مامان خسته شدي اينو از كش و قوسهايي كه به خودت مي دي مي فهمم ولي عزيزم فقط يك روز ديگه تحمل كن . فردا انشالله اين موقع شما به دنيا اومدين و تو بغل مامان هستين. مراقب خودت باش.
1388/12/25 (هفته39 حاملگی)


سلام پسر خوش قدم مامان
الهي من قربون پاكي و بي گناهيت برم كه مامان خدا رو به بي گناهي و پاكي تو قسم داد و بي گناهي خودش ثابت شد. امروز صبح بهترين خبر زندگيم رو شنيدم. مي دوني عشق مامان درست يك سال و نيم پيش مامان به خاطر يه اتهام افتاد زندان. اون هم به اتهام قتل عمد و 6 ماه طول كشيد تا تونست با قرار وثيقه آزاد بشه . اما هم چنان متهم بود تا اينكه امروز درست يكسال و 3 روز بعد از آزاد شدنش و درست 2 روز مانده به تولد تو روزنامه صبح نوشته بود كه قاتل رو دستگير كردند و اون هم اعتراف كرده. آنقدر شوكه شدم كه نمي تونستم حتي حرف بزنم وقتي به بابا و مامانيت خبر دادم فقط گريه مي كردم و مي گفتم كه قاتل رو گرفتند ديدين بچه ام چقدر خوش قدمه؟؟؟ همه از صبح دارن قربون صدقه ات مي رن خاله فاطيما دايي حامد امير حسين ماماني بابا رضا و.... اميدوارم خدا اين شب عيدي به همه كساني كه منتظر خبر خوش هستن عيدي بده . عزيز دلم بابا رضا و تو و اين خبر هرسه هديه خدا و بعد هم امام رضا هستين . آخه پارسال موقع تحويل سال هيچ كدوم رو نداشتم اما با دل شكسته توي حرم امام رضا هر سه رو از ايشون خواستم و در كمتر از 3 ماه بعد اول بابا رضا و بعد تو و بعد هم اين خبر رو به من داد. انشا الله كه تو فرزندي سالم و صالح باشي .
فقط دو روز ديگه مونده تا بتونم بغلت كنم عزيزم . اين دو روز رو هم تحمل كن . مي دونم كه جات اون تو تنگه و خسته شدي . فقط دو روز ديگه عشق مامان.
1388/12/23 (هفته39 حاملگی)


سلام غشق مامان
امروز ماماني برات يه ساعت با عكس poe خريده بود كه ديوار كوب هم بود و وقتي چراغاش روشن مي شد آنقدر خوشگل بود كه من و بابايي عاشقش شديم . خب عزيز مامان 4 روز ديگه انشا الله مي تونم بغلت كنم. دلم مي خواد اين چند روز هم زود زود بگذره. دوست دارم
1388/12/19 (هفته38 حاملگی)


سلام كوچولوي دوست داشتني مامان.

امير علي عزيزم باورم نمي شه كه يك هفته ديگه مي تونم بغلت كنم. مي دوني تو هديه خدا و بعد هم امام رضا به مامانت هستي. پارسال موقع سال تحويل نه بابا رضاتو داشتم و نه تو رو . اما موقع تحويل سال توي حرم امام رضا شما رو از خدا و امام خواستم. شايد هم خدا مي خواسته كه با دادن شماها به من سختي هايي رو كه كشيدم جبران كنه. هر چي كه هست روزي هزار بار به خاطر داشتنتون ممنونم.
هفته پيش كه تولد حضرت محمد ص بود مامان فاطي تو خونمون مولودي گرفت و كلي مهمون دعوت كرد و سيسموني شما رو به همه نشون داد كه همه قربون صدقه تون رفتن كلي هم عكس و فيلم گرفتيم كه برات نگهشون مي دارم . فرداش هم بابا رضا و كارگر عمه سميه كل خونه رو براي اومدنتون تميز كردن و خونه تكوني كرديم. شبش هم عمو داود و زن عمو و عمه اومدن دنبالمون و ما رو با ساك آماده شما آوردن خونه مامان فاطي.
روز يكشنبه هم خاله فاطيما بيچاره اومد خونه مامان فاطي و با اعظم خانم(كارگر عمه) همه خونه رو تميز كردن. خب خدا رو شكر خيالم از خونه تكوني اينجا هم راحت شد. حالا ديگه هيچ كاري نمونده.
دوشنبه با ماماني رفتيم پيش خانم دكتر مهربون. خدا رو شكر تو پسر خوبي شدي و مامان رو اذيت نكردي آخه فشار خون مامان اومده پايين و خانم دكتر گفت كه همه چيزت عاليه و ديگه نرم مطب و هفته ديگه پنج شنبه ساعت 7 صبح بيمارستان باشم تا شما به دنيا بياي. هوررررررررررررررراااااااااااا

الهي قربونت برم اين يك هفته هم پسر خوبي باش و سر موقع بيا. دوست داريم و منتظرت هستيم.
1388/12/12 (هفته37 حاملگی)


سلام پسر قند عسلم.

اين روزها داري بي قراري مي كني و مامان رو اذيت. دو رروز پيش كه دكتر بوديم خانم دكتر گفت احتمال داره كه تو قبل از 27 اسفند به دنيا بياي آخه مامان خيلي ورم داره و فشار خونش هم بالاست. تو رو خدا صبر كن و مثل اين 9 ماه بچه خوبي باش و به موقع بيا. آخه اگه قبلش بياي من خيلي تنهام هم بابايي سركاره و هم ماماني. آخه عزيزم عيده و هيچ كس مرخصي نداره . پس دو هفته ديگه صبر كن . من هم كه رسما ديگه هيچي نمي خورم كه فشارم بالاتر از اين نره.

راستي خانم دكتر گفت اون دردي كه چند شب پيش داشتم به خاطر چرخيدن شما بوده . قربونت برم الهي عزيز دلم.
1388/12/10 (هفته37 حاملگی)


سلام پسرم.
خوشحالم كه كمتر از 20 روز ديگه مي بينمت. ديشب كه اون همه اذيت كردي و مامان تا صبح از دل درد و كمر درد به خودش مي پيچيد همش با خودم مي گفتم نكنه تو هم مثل مامانت عجولي و طاقت نداري و مي خواي كه زودتر بياي اما خب خبري نشد. امروز مي ريم دكتر تا شما رو معاينه كنن . پنج شنبه هم ماماني كلي مهمون دعوت كرده كه سيسموني شما رو ببينن و در ضمن مولودي خونده بشه . مراقب خودت باش ماماني و عجله نكن براي اومدن. سعي كن زود زود چاق و بزرگ بشي .
ذوست دارم ماماني
1388/12/4 (هفته36 حاملگی)


سلام قند عسل مامان

ديروز با ماماني رفتيم پيش خانم دكتر مهربون. شما رو معاينه كرد و گفت كه همه چيزتون عاليه. نامه بستري بيمارستان رو هم داد كه به اميد خدا واسه 27 آماده باشم.

ديشب هم آنقدر مامانت رو اذيت كردي و ورجه ورجه كردي كه دلم مي خواست گريه كنم. آخه الهي من قربونت برم بد نيست اگه بذاري شب يك كم بخوابم و آرومتر وول بخوري قند عسل مامان.

دلم مي خواد زودتر 27 ام بشه

1388/12/3 (هفته36 حاملگی)


عسل مامان سلام .
الهي قربون دست و پاي كوچولوت برم كه داري با تمام قدرت فشارشون مي دي تو دل مامان. اين روزها آنقدر دلم مي خواد كه تو زودتر به دنيا بياي كه خدا مي دونه. كلي كار دارم مامان ولي اصلا حوصله ندارم كارامو بكنم . دلم مي خواد اين چند روز زودتر بگذره. يه جورايي ديگه طاقتم تموم شده. صبح به بابا رضا گفتم نمي دونم من كه اين همه عجولم و بي طاقت چطور اين چند ماه رو تحمل كردم و طاقت آوردم . واي ماماني الهي من قربون پاقدمت برم كه با اومدنت كلي روزيمون زياد شده. ديروز خاله فاطيما زنگ زد و گفت كه وام صندوق رو برنده شديم. خب عزيزم اينا همش به خاطر وجود گل تو است. از خدا مي خوام كه با اومدنت بي گناهي مامان هم ثابت بشه و اين پرونده به خير و خوشي بسته بشه . تو هم با اون دستاي كوچولوت واسه مامان دعا كن. سعي كن زودتر بزرگ شي و قوي و بياي بغل مامان و بابا. دوست دارم يه عالمه
1388/11/28 (هفته35 حاملگی)


سلام عزيز دل مامان
آنقدر اين روزها برام سخت و دير مي گذره كه خدا مي دونه. دلم مي خواد اين چند روز زودتر بگذره و بياي بغلم. خيلي بي طاقت شدم. چند روز پيش ولنتاين بود .بابايي كلي واسه مامان شكلات و كادوهاي خوشگل خريده بود و يه نامه هم از طرف تو و خودش نوشته بود واسه مامان اما مامان آنقدر دلش الكي گرفته بود كه كلي الكي گريه كرد نمي دونم چرا همش دلم مي خواد با تو تنها باشم و بهت فكر كنم. همش نگرانم كه نكنه يه وقت تو مشكلي داشته باشي يا اينكه زودتر بياي يا بلايي سرت بياد و كلي فكراي بد و الكي ديگه . اما وقتي دست و پاهات رو فشار مي دي تو شكمم خيالم راحت مي شه كه حالت خوبه و فقط روزشماري ميكنم كه كي مياي. زودتر بزرگ شو و بيا بغلمون كه خيلي بي طاقت شديم. دوست دارم خيلي زياد.


پ.ن. خيلي هم حسودي ميكنم آخه ماماني هر وقت زنگ مي زنه فقط مي گه اميرعليم خوبه ؟ بعد مي گه خودت خوبي؟ در ضمن من و بابايي الان 10 روزه كه ديگه خونه ماماني هستيم آخه مامانت تنبل شده و حال نداره بره خونه.....
1388/11/21 (هفته34 حاملگی)


سلام عشق مامان. جند روزي نمي شد وارد سايت بشم تا برات بنويسم . تو اين جند روز كلي اتفاق افتاده. از همه مهمترش اينه كه وسايلت رو آوردن. من و خاله فاطيما همه رو برات جيديم و الان اطاقت حاضره تا بپري توش . ماماني انقدر خوشگل شده كه خدا مي دونه كلي با بابايي و ماماني و خاله فاطيما و دايي اميرحسين و كلي آدماي ديگه از خودمون ذوق در كرديم . ديگه اينكه ديروز مامان رفته بود دكتر. خانم دكتر مامانت رو دعوا كرد . گفت كه نمك خوردي و فشار خونت 14 است كه بده. كلي با التماس ازش خواستم كه برم سونو و بالاخره اجازه داد. امروز هم با بابايي رقتيم . الهي من قربونت برم وزنت 2كيلو و 80 گرم بود و بقيه جيزها همه خوب و نرمال. كلي ماماني و بابايي دعوام كردن كه تو تغذيه ات بده و پروتئين نمي خوري و به همين خاطر بچه كوجولو است . من هم از عصر تا حالا غصه مي خورم. ولي قول مي دم تو اين يه ماه كه مونده حسابي بهت برسم

1388/11/4 (هفته32 حاملگی)


سلام عزيز دل مامان. الهي من قربون اون تكونات برم كه آنقدر محكم شده . امشب قراره تخت و كمدت رو بيارن . با بابايي منتظريم تا آقاي فروشنده تختت رو بياره . واي كه چقدر دلم ميخواد زودتر بياي تو بغل مامان. پس زود زود بزرگ شو و بيا پيشم.
1388/10/28 (هفته31 حاملگی)


سلام قند عسل مامان الهي قربون اون مشت و لگدات برم . كاش رودتر اين چند هفته هم بگذره و بياي بغل مامان . درست مثل خواب ديشب . آخه قربونت بره مامان الهي. ديشب خوابتو مي ديدم آنقدر لب و دهانت خوشگل بود كه حد نداشت .يه لباس آبي خوشگل تنت بود و تپل تپل تو بغل مامان وول مي خوردي واي كه چقدر بوسهات خوشمزه بود . خاله فاطيما هم همش ميگه ديگه نمي تونم صبرم داره تموم مي شه پس اين اميرعلي كي مي خواد بياد بيرون؟
امروز مي خواستيم بريم واسه اون پاهاي خوشگلت با ماماني كفش بخريم ولي نشد آخه قرار بود بابايي امشب برگرده ولي نشد كارش طول كشيده.
ديشب رفتيم با ماماني از داروخانه واست پودر ليدي ميل خريديم كه تو تپلي بشي. قند عسلم زود زود بزرگ شو و بيا بغل مامان . ديگه دلم طاقت نداره قربونت برم الهي ...
1388/10/25 (هفته31 حاملگی)



سلام قند عسل مامان. امشب با ماماني رفتيم هفت حوض دوباره برات 2 تا لباس خيلي خوشگل خريدم . الهي من قربونت برم كه اين همه لباس داري . فكر كنم هر كدوم رو فقط يك بار بتوني بپوشي . كلي با ماماني برات دنبال پاپوش گشتيم كه چيز خوشگل پيدا نكرديم . آخه مي دوني اون روز كه رفتيم خيابون بهار سيسمونيت رو گرفتيم يادمون رفت بخريم حالا ماماني گفت يه روز ديگه ميريم خيابون بهار. بابايي رفته شيراز دنبال كاراش 2 روز ديگه برمي گرده منم فعلا پيش ماماني هستم قربونت برم الهي . سعي كن زود زود بزرگ بشي و بياي بغلم .

1388/10/24 (هفته31 حاملگی)



سلام عزيز دل مامان . الان كه 30 هفته ات شده تازه دارم حس مي كنم كه چقدر انتظار كشيدن سخته . كاش اين چند هفته هم خيلي زود بگذره و زودتر بغلت كنم و ازت تشكر كنم كه اصلا ماماني رو اذيت نكردي آخه همه ماماناي ديگه كلي درد و حالت تهوع دارن ولي تو هيچ اذيت نكردي آنقدر كه اگه دكتر نمي رفتم حيلي وقتها باور نمي كردم كه هستي . اميدوارم صحيح و سالم اين چند هفته هم بگذره و دوست دارم . بوسسسسسسسسسس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)